وب یزد
- وب پی دیزاینریک شبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو درکوچه لیلا نشست
عشق آنشب مست مستش کرده بود
فارغ ازجام الستش کرده بود
سجده ای زدبرلب درگاه او
پر زلیلاشد دل پر آه او
گفت یارب ازچه خوارم کرده ای
برصلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
موضوعات مرتبط: مطالب اتفاقي



















